آیت الله فلاحتی در حوزه هنری

این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

اگر بازدید حاج‌آقا از قسمت‌های دیگر حوزه هنری برای ما با کنجکاوی توأم بود، اینجا کمی پای دلشوره به میان می‌آمد. قرار بود حاج آقا از اتاق طرب و نوازندگی و خوانندگی بازدید کنند
سه‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۲۵
کد خبر :  ۳۵۳۲۷۶

این قطعه موسیقی را به دستم برسانید! الهام هاتف این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

 

تیرماه گذشته، آیت‌الله فلاحتی، نماینده محترم ولی فقیه در گیلان و امام جمعه رشت ضمن دیدار از واحدهای مختلف حوزه هنری گیلان، گفت‌وگو و دیداری صمیمی با اعضای این مجموعه داشتند. به این مناسبت، الهام هاتف، از اعضای نهضت روایت، طی یادداشتی، زوایایی از این دیدار را روایت کرده است:

 

«فردا آیت الله فلاحتی از حوزه هنری بازدید می‌کنه، می‌تونی ساعت هشت اونجا باشی؟»

پیامی بود که خانم سرمست مسئول واحد پایداری حوزه هنری گیلان برایم ارسال کرد.

- بله. چشم.

ماه رمضان امسال در چهارمین محفل رمضانِ شعر، از برخورد پرانرژی آیت‌الله فلاحتی نسبت به شعرا متوجه شدم که ذوق ادبی‌ ایشان پشت منصبی که دارند پنهان شده است. مشتاق بودم بدانم بازدید از حوزه‌ی هنری یک سرزدن رسمی کوتاه است یا همانقدر که حاج‌آقا از شعر حس خوب گرفته بودند با روایت و تاریخ شفاهی هم ارتباط می‌گیرند. اصلاً اهل مطالعه کتاب‌های تاریخ شفاهی دفاع مقدس هستند؟ کاری را که ما می‌کنیم ـ یعنی روایت‌نویسی ـ جدی می‌دانند؟ به همین دلیل در اجابت تعلل نکردم. داشت حوالی فردا ذهنم پرسه می‌زد، که پیامک رسید «برنامه لغو شده» و همه‌ی این فکرها از ‌هم پاشید و سوالاتی که هر لحظه پررنگ می‌شدند، مثل کاغذی مچاله به گوشه‌ای پرت شدند.

 آن شب سرفه نگذاشت خواب راحتی داشته باشم و صبح دیر بیدار شدم. ساعت ۰۹:۴۰ برای دم کردن چای در آشپزخانه بودم که گوشی موبایلِ روی میز، بی‌صدا نام سرمست را فریاد ‌زد:

- الو بفرمائید!

- سلام. می‌تونی تا یک ربع دیگه آماده بشی بریم حوزه؟ حاج آقا خبر داده که توی راه حوزه است.

لغو هم لغو شده بود! سریع ورق مچاله شده‌ی گوشه‌ی ذهنم را برداشتم و گفتم: «الان حاضر می‌شم.» مسئولیت مادری اجازه نمی‌داد فکری برای ناهار نکنم. تندی بساطش را روبه‌راه کردم و به همسرِ در مرخصی‌ام، سفارش‌های لازم را سپردم.

وقتی سوار ماشین خانم سرمست شدم، با «سلام» من خندید: «اوه، چه صدات گرفته. چطور می‌خوای گزارش بدی؟». و گفت: «نگران نباش. تو آماری رو که باید ارائه کنیم دربیار، من جات حرف می‌زنم.»

در راه، تعداد روایت‌های نوشته شده در جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران و نویسندگان فعال در کانال روایت «پس از باران» را در آوردم.

 وقتی به حوزه هنری رسیدیم همه برای استقبال از مهمان آماده می‌شدند. آقای منفرد، رئیس حوزه‌ی هنری گیلان، از اتاق بیرون آمد و بعد از سلام و احوال‌پرسی رو به خانم سرمست گفت: «کاش یک نفر رو برای حاشیه‌نگاری هم دعوت می‌کردیم.» خانم سرمست با اشاره‌ی دست بنده را نشان داد و گفت: «خانم هاتف هستن!» و نگاه متعجب من را با نیم‌نگاهی آرام کرد. این فرصت خوبی بود که همراه حاج‌آقا به همه‌ی واحدها سر بزنم و به جای شنیدن از بقیه، برخوردها و عکس‌العمل‌ها را خودم دقیق ببینم. با صدایی که همچنان از ته چاه در می‌آمد، گفتم: «بله. من انجام می‌دم!» حاشیه‌نگاری نیاز به گوش شنوا داشت که الحمدلله این یکی خوب کار می‌کرد.

وارد اتاق «ادبیات پایداری» ـ و هم‌زمان دفتر نهضت روایت و محل دورهمی روایت‌نویسان و دفتر خبرگزاری مهر استان و اتاق مهمانان و اتاق مصاحبه و محل کار مسئول کتابخانه! ـ شدم. دو ماکت کتاب را که قرار است به‌زودی چاپ شوند روی میز گذاشتم، تا موقع بازدید در موردشان توضیح دهیم. دستی به قفسه‌ی کتاب‌ها کشیدم و مرتبشان کردم. خانم فتحی که معمولاً در گوشه‌ی آن اتاق مشغول ثبت کتاب‌ها با نمایشگر کوچکش است، از پشت میز بلند شد و گلدان سفالی پتوس را روی میز گذاشت و با لبخند گفت: «اینجا قشنگ‌تره.»

بعد از چند لحظه، خانم سرمست با ریکوردر وارد اتاق شد و روشنش کرد: «به نام خدا امروز ۲۲ تیر ۱۴٠۴، ساعت۴۵ :۱۰ صبح، بازدید آیت الله فلاحتی نماینده‌ی ولی فقیه رشت از حوزه هنری.» و ریکوردر را داد دست من!

در همین حین صدای همهمه از راهرو آمد. مهمانان آمدند و در همان ابتدا وارد کتابخانه‌‌ی شهید حامدکوچک‌زاده و همزمان اتاق رئیس در طبقه همکف شدند.

 همراه آیت الله، دو روحانی و دو مردجوان هم بودند. آقای منفرد گفت: «حاج‌آقا اینجا کمی بیشتر کار داریم.» و از مهمانان خواست دور میز وسط کتابخانه بنشینند. خودش هم روبروی حاج آقا نشست. حاج‌آقا حبیبی، مسئول پژوهش و آقای اسماعیل حبیبی معاون اداری حوزه هنری هم در دو طرف او. بعد از خوش و بش، آقای منفرد درباره مدل و سبک کار کتابخانه توضیح داد:

این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

«کتاب‌های این کتابخانه طبق طبقه‌بندی دیویی یا حتی  کنگره چیده نشده و تعمداً از این مدل دور شدیم. گاهی برای پیدا کردن این کتاب‌ها شاید صدها بار به کتاب فروشی دست دوم سر زدیم که نکنه کتاب با ارزشی در آنجا سرنوشتش به نابودی کشیده بشه.»

آقای منفرد برای نمونه به کتاب «کار در اسلام» آیت‌الله جیلانی اشاره کرد و گفت: «این رو در کتابفروشی دست دوم با ۵۰ هزار تومان خریدم، در حالی که بازماندگان ایشان اظهار داشتند که این منبع رو در اختیار ندارن.»

حاج آقا گفت: «عجب! این همان زندگی‌نامه‌ی پدربزرگ آقای نجفی سازمان تبلیغات است؟»

- بله همونه. ما اینجا بیش از ۱۳۰ تا ۱۴۰ منبع فقط برای نهضت جنگل داریم.

آقای منفرد دفتر امانات کتاب‌ها را باز کرد و چندتایی از اسامی کسانی که از کتابخانه کتاب امانت گرفته‌اند، خواند: «آقای مهدی کاسی محقق، خانم نادیا ره نویسنده و پژوهشگر، خانم عاشورنیا نویسنده، خانم عباسی شاعر و... » حاج آقا گفت: «پس یعنی شما اینجا مخاطب عمومی ندارید، چون بعضی از این کتاب‌ها این‌قدر سنگین و مفصل هستند که حتی برای فهم یک خط آن نیاز به دو دکترای فلسفه است.»

حاج‌آقا حبیبی جواب داد که: «مخاطب‌های ما پژوهشگران و محققانی هستن که در حیطه‌ی گیلان‌پژوهی کار می‌کنن. فعلا منابع رو جمع آوری کنیم، ان‌شاءالله مخاطبان خاص کتاب‌ها هم پیدا می‌شه و اگر روزی پژوهشگری دنبال چنین منابعی بود، دست خالی نمی‌مونه». حاج‌آقا حبیبی از صندلی خود بلند شد و به سمت قفسه کتاب‌ها رفت، کتابی برداشت و داد دست حاج آقا: «این کتاب رو آیت الله سید مجتبی رودباری به بنده هدیه کرده بودن و من به کتابخانه دادم، تا شاید روزی پژوهشگری بخواد تحقیق کنه.»

حاج‌آقا فلاحتی با ذوق گفت: «می‌دونید که این درس خارج آیت الله خویی است! من هشت جلد از این کتاب دارم. هر روز! هر روز! درس خارج داشتند و من حتی از ایشان تشویقی هم گرفتم.» با شوق پرسید: «شما یادتون هست؟» که حاج‌آقا حبیبی با خنده جواب داد: «من  که اون موقع کلاس اول بودم.»

این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

آیت الله ادامه داد: «آن کتاب‌ها را به کتابخانه‌ی شما هدیه می‌کنم، هم عربی‌اش را، هم تفسیرش را، تا اگر یک موقع فلاحتی نبود، به یادگار بماند.» و یک بیت شعر را ضمیمه‌ کردند: «بسی تیر و خرداد و اردیبهشت / بیاید که ما خاک باشیم و خشت.» حاضران برای حاج‌آقا آرزوی سلامتی و طول عمر کردند.

آقای منفرد به این قضیه اشاره کرد که: «بسیاری از کتاب‌هایی که نویسندگان آن‌ها گیلانی بوده‌اند، ولی سال‌هاست از گیلان یا حتی از ایران رفتند، یا کتاب‌هایی که مضمون آن‌ها مربوط به گیلانه ولی ناشر غیرگیلانی دارن،  اصلاً وارد بازار کتاب استان نمی‌شن.»

 آقای منفرد کتاب «من فیروز دیلمی هستم» را مثال زد و گفت: «با اینکه نشری مثل به‌نشر اخیراً این رو چاپ کرده، اما در گیلان نیست.» حاج‌آقا فلاحتی وقتی با عبارت «دیلمی» مواجه شدند، با انرژی خاصی گفتند: «می‌دانید که اَسلَم دیلمی یکی از یاران گیلانی امام حسین(ع) در کربلا بوده؟ حتی اسم این بزرگوار در کتاب ابصارالعین آمده و در ضلع شمالی مسجد اعظم، قسمتی که اسامی یاران کربلا نوشته شده، اسم اسلم دیلمی هم هست.»

بعد از این بحث، آقای منفرد از کتاب جنگجویان پیله داربن نام برد: «این کتاب با اینکه در مورد گیلانه، ولی هیچ نسخه‌ای ازش در کتابخانه‌های گیلان نیست، فقط یک نسخه در ارومیه قرار داره.»

حاج‌آقا انگار که بخواهد از آگاهی آقای منفرد مطمئن شود، پرسید: «می‌دانی پیله داربن کجاست»؟

- بله حاج آقا! سمت پیربازار، که الان دورتادور کُنده‌ی درخت یک حصاری کشیده شده.

- احسنت! احسنت!

«راستش اینجا ما با کتاب دوپینگ می‌کنیم! مثلاً موجودیت سینماخورشید رشت و ماجرای سوزاندنش رو که حتی بیشتر پژوهشگران سینما هم اطلاعی ازش نداشتن، از کتاب مرحوم کوچکی‌زاد پیدا کردیم.» استفاده از لفظ دوپینگ برای کشف خیلی از گمشده‌های تاریخی گیلان، تعبیر جالبی بود.

حاج آقا فلاحتی جواب داد: «بله کتاب می‌تواند یک میراث باارزش برای آیندگان باشد. مخصوصاً کتاب‌های خطی. شاید نوشتن من الان ارزشی نداشته باشد ولی برای ده نسل بعد، حتماً آثاری که از من برجا مانده ارزشمند خواهد شد. الان اگر یک صدا یا یک خط یا حتی یک ویدئوی کوتاه از میرزا باقی می‌ماند، چقدر برای ما ارزشمند بود؟ بنده تمام تفسیرهایم را صحافی می‌کنم و به خانواده‌ام می‌گویم این‌ها شاید الان به درد کسی نخورد، ولی ۵۰۰ سال دیگر اگر باقی بماند، یک میراث ارزشمند خواهد بود.»

زور کتابخانه می‌چربید و اگر آقای منفرد یادآوری نمی‌کرد فرصتی برای بازدید از سایر واحدها باقی نمی‌ماند. بعد از حدود یک ربع، نوبت بازدید از واحد ادبیات پایداری رسید. همه که وارد اتاق شدند، آقای منفرد با دست به حاج‌آقا حبیبی اشاره کرد و گفت: «ایشون پایه‌گذار دوره‌ی جدید ادبیات پایداری در حوزه‌ی هنری گیلان هستند و الان این مسئولیت رو خانم سرمست برعهده داره.»

حاج‌آقا فلاحتی از آقای منفرد خواست که در یک جمله مفهوم ادبیات پایداری در حوزه هنری را تعریف کند.

«ادبیات پایداری ثبت روایت‌های مردمی تاریخ  انقلابه. امام سال ۶۷ به حمیدآقای روحانی گفتند که تاریخ ایران را روی روایت‌های پابرهنه‌ها تدوین کنید نه روایت خواص.»

آقای منفرد به بهتان تاریخی‌ای که به گیلان زده شده و گیلانی‌ها رو با کشف حجاب رضاخانی همراه دانسته‌اند، اشاره کرد و ماکت یک کتاب روی میز را به دست حاج‌آقا داد: «در این کتاب، سه نفر از محققان خانم، مسجد به مسجد و شهر به شهر رفته‌اند و روایت‌هایی را از آن دوره از۶۰۰ تا ۷۰۰ گیلانی جمع‌آوری کرده‌اند و پاسخ مستند به این بهتان داده‌اند.»

خانم سرمست که خودش یکی از سه محقق کتاب بود، گفت: «بله، حتی ما چندین روایت داشتیم که زنان اون دوره، از ترس اینکه حجاب از سرشون کشیده بشه، سال‌ها در خونه موندن.»

آقای منفرد به کتاب دیگری که روی میز قرار داشت اشاره کرد و گفت: « این کتاب زندگی مادر شهیدان نهی‌قناد است، حاج‌خانم از روز کشف حجاب با عنوان «روز بی‌چادری» نام بردن. یعنی زنان گیلان نه فقط از کشیدن روسری، بلکه از بی‌چادر شدن هم نگران بودن.»

بازدید به اینجا که رسید حاج‌آقا فلاحتی با لحنی پدرانه گفت: «من از شما می‌خواهم که در مورد این مسئله بیشتر کار کنید. به مردم، به‌خصوص به دختران جوان بگویید که این مسئله ریشه در تاریخ دارد و کار یکی دو سال اخیر نیست. خیلی از کشورهای اسلامی، زنانشان حجاب دارند ولی همه‌ی هجمه‌ها روی زن ایرانی است. از ۹٠ سال گذشته برای زنان نقشه کشیدند و می‌خواهند حجاب از سرشان بردارند و اباحه‌گری را ترویج کنند، چون آنها می‌دانند که اگر زن ایرانی با عفت و حیا بماند، تمام ملت‌های جهان به آنها رو می‌کنند.»

حاج آقا ما را فتاح ساحاتی معرفی کردند که دشمن زودتر از خودمان آن را باور کرده، قدرتی که هنوز خودمان نشناختیم.

کتاب «پای درخت گردو» هم به حاج آقا معرفی شد. جای آقای پرحلم و خانم گلگلی در اتاق خالی بود. همه منتظر بودند حاج آقا درباره کتاب بپرسند، ولی گفتند این کتاب را خوانده‌ام! و کمی درباره خانواده شهیدان یوسفی صحبت کردند.

یکی از همراهان حاج‌آقا قبل از آمدن ایشان، به آقای منفرد گفته بود که حاج‌آقا زمان زیادی برای بازدید ندارد. در جوابِ آقای منفرد که پرسیده بود: تا اذان ظهر؟ گفته بود: بعیده. اینقدر نمی‌مونن. وقت تنگ بود و حیف می‌شد اگر از فعالیت روایت‌نویسان در جنگ گزارش نمی‌دادیم. به جای من، خانم سرمست دم رفتن بهشان گفت: «دوستان بخش روایت در زمان جنگ، بالای صد روایت تولید کردن و حدود بیست نویسنده‌ی فعال در این واحد فعالیت می‌کنن.» حاج‌آقا با لبخندی از کار تشکر کردند و رفتند تا بخش‌های دیگر را ببینند.

جلوی کارگاه واحد تجسمی، چند خانم ایستاده بودند که با حاج‌آقا سلام و احوالپرسی کردند. آقای منفرد خانم‌ها را معرفی کردند و گفتند: «این بزرگواران با راهبری آقای صمدی که مربی خبره‌ای هستن، در زمینه‌ی استعدادیابی هنری دانش آموزان فعالیت می‌کنن.»

سمت راست راهرو، تابلویی بزرگ با تصویر مردی با لباس عربی و شال سبز در صحنه‌ی کربلا توجه حاج آقا را جلب کرد. آقای منفرد توضیح داد: «این تابلوی اَسلَم دیلمی است که آقای دکتر سنگری در یک جلسه روایتش رو ارائه کردن. آقای زحمت‌کش بعداً به ما گفتن که سه بار فیلم اون جلسه رو از اول تا آخر نگاه کردم و این نقاشی رو کشیدم.» حاج‌آقا دوباره با شوق به گیلانی بودن اَسلَم دیلمی در واقعه‌ی کربلا اشاره کردند.

بعد از تابلو، در راهرو، یک آپارات سینما بود. حاج آقا با تعجب گفت: «این دستگاه اینجا چه می‌کند؟»

- این یه دستگاه آپارات قدیمیه که منسوخ شده و از یک سینمای مخروب آورده شده و به عنوان دکور قرار دادیم.

جلوتر، تعدادی پسر نوجوان در نمازخانه مشغول تمرین بودند. از وقتی مرکز رشد حوزه هنری گیلان فعال شده در بسیاری از روزها، دانش‌آموزان اینجا رفت‌وآمد دارند. حاج‌آقا انگار از دیدن بچه‌ها خیلی خوشحال شدند، کفش از پا در آوردند و به میانشان رفتند. با‌‌ همه‌ دست دادند گفت‌وگوی کوتاهی با آن‌ها داشتند. بعد ازشان گه پرسیدند: «من را می‌شناسید؟» و مطمئن شد

این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

که از سر تعارف یا خجالت پاسخ مثبت نداده‌اند. مزه‌ی این احترام مضاعفی که حاج‌آقا در بین آن همه بزرگتر، برای این نوجوان‌ها قائل شدند احتمالاهیچ‌وقت از ذهن پسرها پاک نمی‌شود. 

بعد از نمازخانه نوبت استودیوی موسیقی حوزه‌ی هنری بود. اگر بازدید حاج‌آقا از قسمت‌های دیگر برای ما با کنجکاوی توأم بود اینجا کمی پای دلشوره به میان می‌آمد. قرار بود حاج آقا از اتاق طرب و نوازندگی و خوانندگی بازدید کنند. علی نصیرنژاد آنجا بود. یک احتیاط علمایی برابر موسیقی، می‌توانست برای او خاطره ناخوشایندی بسازد. وقتی حاج آقا تصمیم گرفتند به بازدید از دم در اکتفا نکنند و دوباره کفش از پا درآوردند ماجرا جدی‌تر شد. در همین اثنا آقای منفرد از علی نصیرنژاد خواست که ترانه «تولد» را پخش کند و توضیح داد: «شعر این موسیقی تولد را خانم میرزایی گفته‌اند و کار آهنگسازی و تنظیمش با علی بوده. یک نمونه‌سازی برای ایجاد موسیقی تولد متفاوت از زبان مادرها و پدرها، برای جشن تولد فرزند نوجوان‌.»

انتخاب یک موسیقی آیینی یا سرود، می‌توانست این بخش دیدار را بی‌خطر سپری کند، اما موسیقی تولد نه.

کار پخش شد: «هر روز، قد کشیدن تو رو می‌دیدم، تو دلم واست آرزوی خوب می‌چیدم... تولد تو یعنی خدا روت حساب کرده، واسه جهانی بهتر تو رو انتخاب کرده... .»

وقت کم بود و موسیقی تا انتها پخش نشد، اما حاج آقا همه را غافلگیر کردند. گفتند: «این قطعه را به من برسانید تا برای تولد نوه‌ام امسال استفاده کنم!» آقای منفرد گفت: «چشم تقدیم می‌کنیم.» ولی حاج آقا شاید احتمال داد استقبالشان تعارف تلقی شود، تأکید کردند که رساندن این آهنگ فراموش نشود. آقای منفرد گفت به حاج آقا عادلی می‌رسانند تا تقدیم شود.

محیط استودیو کوچک بود و تعداد آقایان زیاد. من داخل نرفتم و از بیرون شاهد ماجرا بودم. حاج‌آقا موقع بیرون آمدن از استودیو، از من پرسیدند: «دختر! تو چرا اینجا ایستادی؟» که آقای منفرد در جواب گفت: «ایشون دارن حاشیه‌نگاری می‌کنن.» حاج آقا با خنده گفتند: «چه می‌خوای درست کنی؟ هفته بیجار* نشه؟»

طبق برآوردهای اولیه، زمان گذشته بود و بازدید حاج‌آقا باید به انتها می‌رسید اما ایشان همچنان با حوصله و بی‌عجله در تک‌تک اتاق‌ها توقف می‌کردند و هرچه پیش می‌رفتیم ذوق بیشتری نشان می‌دادند. یکی از همراهان به ساعت اشاره و نزدیک شدن زمان نماز را یادآوری کرد، حاج‌آقا جواب دادند که: «نه. هنوز وقت داریم. بگذارید همه‌ی اتاق‌ها را ببینم. کاش فرصتم بیشتر بود.»

هنگام رفتن به طبقه‌ی اول، به‌جای آسانسور شیشه‌ای، راه‌پله را انتخاب کردند. در مسیر راه‌پله به  قاب عکس‌های بزرگی از مفاخر و هنرمندان گیلانی که روی دیوار نصب شده بود نگاه می‌کردند. آقای منفرد یکی یکی نام برد: «آقای گل آقا، آقای صابری، آقای میم‌مؤید و... آن یکی هم نقاش بسیاری از عکس‌های شهدا در دوره‌ی جنگ بود.» حاج آقا پرسیدند: «آن وسطی هوشنگ ابتهاج است؟» و پاسخ شنیدند: «بله».وارد طبقه‌ی اول، قسمت اداری حوزه‌ی هنری شدیم. چند آقا برای استقبال جلو آمدند. آقای منفرد به یکی از آنها اشاره کرد و با خنده گفت: «ایشون آقای پورجعفری هستن که مساجد را به تئاتر آلوده کردن!»آقای پورجعفری خندید: «ما تا حالا در 24 مسجد استان یا گروه تشکیل دادیم، یا نمایش اجرا می‌کنیم.

 این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

 الان نمایش وتنم برای جنگ در حال اجراست. امشب هم در مسجد امام حسن‌مجتبی(ع) خیابان رودباری بچه‌ها اجرا دارن.» حاج‌آقا گفتند: «عالی. فقط مدت این نمایش‌ها چقدره؟»

«حدود بیست دقیقه» حاج آقا تأیید کردند و ادامه دادند: «هرقدر مطالب کوتاه‌تر باشد، مخاطب بیشتر رغبت به دیدن می‌کند و بهتر اثر می‌گذارد.»  بعد با لبخند گفتند: «باور می‌کنید من اگر می‌توانستم نماز جمعه را به ده تا پانزده دقیقه می‌رساندم. الان مردم حوصله زیاد گوش دادن را ندارند.» 

نوبت معرفی بقیه‌ی کارمندها رسید. حاج‌آقا سمت میزی در انتهای سالن رفتند که خانمی مانتویی به احترام ایستاده بود. آقای منفرد گفت: «ایشون خانم جعفری هستن و قسمت زیادی از کارها روی دوش ایشون هست.» حاج‌آقا به خانم جعفری خسته نباشید گفتند و به تابلوهای نقاشی کوچک پشت سر ایشان که چینش پله‌ای داشت، اشاره کردند: «چقدر قشنگ چیده شده، به ترتیب حضرت امام، آقای خامنه‌ای و آیت الله بهجت.»

در طبقه‌ی دوم و آخر ساختمان، حاج‌آقا ابتدا مهمان واحد پیشرفت حوزه‌ی هنری شدند. خانم قادری مسئول این واحد، درسنامه یارَش و مجله‌ی گیل‌سو، از محصولات دفتر را به حاج‌آقا نشان داد و در مورد آن‌ها توضیحاتی بیان کرد.حاج آقا بعد از نگاه به آثار گفت: «دخترم، یک قسمت از کارتان را اختصاص دهید به ترویج سبک زندگی اسلامی. فیلم‌های خارجی را اگر نگاه کنید چند چیز در بعضی از این فیلم‌ها همیشه هست : ترویج دین و آیین، مثلاً اول بعضی از فیلم‌های خارجی، صدای ناقوس کلیسا پخش می‌شود و این یعنی یک نشانه.

این قطعه موسیقی را به دستم برسانید!

 در فیلم‌ها زیبایی‌های کشور خودشان را ترویج می‌کنند. همین گیلان ما اینقدر زیبایی دارد که باید به همه نشان داد. آیین‌های بومی ما در گیلان، سبک زندگی قناعت منشانه‌ی قدیمی‌ترها. الان مردم قناعت را فراموش کردند».

نوبت آخر بازدید برای مدرسه سینمایی سلام بود. حاضران در این اتاق چند نفر در رده سنی حدود ۲۵ تا ۳۵ سال  بودند که دو نفر هیکلی و لاغرشان کنار هم بودند. این تضاد، توجه حاج‌آقا را جلب کرد و دستمایه خوش و بش با آن‌ها شد. حاج‌آقا موقع احوال‌پرسی، پسر ریز نقشی را که موهایش را از پشت بسته بود، در آغوش گرفت و گفت: «کاملا چهره‌ی سینمایی و عروسکی‌ای داری.» حاج آقا حبیبی هم همراه بود و گفت: «حاج آقا از توی لپ‌لپ درآوردیمش!» که باعث شد صدای خنده‌ی همه بلند شود.

در همین اثنا، یک لحظه حاج‌آقا نگران ساعت شد و به گوشی نگاه کرد، بعد نفس راحتی کشید و گفت: «خداروشکر ۲۵ دقیقه وقت داریم.» آخرین قسمت بازدید، حضور در اتاق جلسات حوزه هنری بود. اتاقی با میز بزرگی در وسط و صندلی‌های دورتادور، مکان جلسات و کارگاه‌های آموزشی. وجود تابلویی پوشیده با پارچه‌ی مخملی سبز‌رنگ در اتاق، حکایت از رونمایی می‌داد.

با تعارف آقای منفرد، حاج‌آقا نزدیک تابلو ایستادند. آقای منفرد در مورد تابلو توضیح مختصری دادند: «این تابلو در مورد سال‌های منع حجاب رضاخانی در گیلان و مقاومت مردان و زنان گیلانی در برابر این قانون کشیده شده و دامنه‌دار بودن اقدام به کشیدن حجاب از سر زنان تا سرحد شالیزارها و باغات را نشان می‌دهد.»

آقای صمدی که مدیریت هنری این اثر را برعهده داشت، برای رونمایی جلو آمد و گفت: «ما اینجا از واژه‌ی سفارش نمی‌تونیم استفاده کنیم، چرا که با دوستان هنرمند همزیستی می‌کنیم. می‌آیند و در این فضا می‌چرخند و می‌بینند. با اینکه نقاش اهل گیلان نبوده، این همزیستی، باعث خلق چنین اثری شده.» و بعد با کمک حاج‌آقا فلاحتی، پارچه‌ی مخمل سبزی که تابلو را احاطه کرده بود، برداشتند.

آقای منفرد گفتند: «موافقید یکی از آثار بچه های مدرسه‌ی سینمایی که برای چهلم شهادت سید حسن نصرالله ساخته شده، با هم ببینیم؟»

حاج‌آقا پذیرفتند. انگار که عجله‌ی اول را از خاطر برده بود. در مدت تماشای انیمیشن علم از نگاهشان می‌شد شوق و اشتیاق را دریافت. چند بار در هنگام پخش، احسنت ‌گفتند.

در انتها آیت‌الله فلاحتی در جواب سوال خبرنگار شبکه‌ی‌باران که: «ارزیابی ایشان از این بازدید و نظرشان در مورد حوزه‌ی هنری چه بوده؟»، بیان کردند: «حوزه‌ی هنری که امروز من دیدم، بسیار عالی عمل کرده. یکی از مراکز فرهنگی گیلان است و تلاش‌های بسیار کرده‌اند و زحمات زیادی کشیده‌اند. رسانه‌ها باید از این زحمت‌ها صیانت کنند و این جایگاه را به مردم معرفی کنند.»

 

* نوعی ترشی گیلانی که از مواد متنوعی تشکیل می‌شود. این تعبیر کنایی هنگام در هم آمیختن چند چیز ناهمگون که برآیند مطلوبی ندارد استفاده می‌شود.

 

 

ارسال نظر